سبز سبزم ریشه دارم من درختی استوارم

سعدی و حافظ افتخارات ایران

زندگـی نامه سعـدی و حافظ


زندگـي نامه سعـدي

 

شمايل تو بديدم نه عـقـل ماند نه هـوشم
که من قـرار ندارم کـه ديده از تو بـپوشم
سـخـن چه فايده گـفـتن چـو پـند مي نوشد
کـه گـر مراد نـيابم به قـدر وسع بکـوشم

به هـوش بدم از اول کـه دل به کـس نسپارم
مگـر تو روي بـپوشي و فـتـنه بازگـشايي
مرا مگـوي سعـدي طريق عـشق رهـا کن
به راه باديه رفـتن به از نشستن باطل

ابو محـمد مشرف الدين ( شرف الدين ) مصلح بن عـبدالله بن شرف الدين شيرازي، مـلـقب به ملـک الکـلام و افصح المتکـلمين بي شک يکي از بزرگـترين شاعـران ايران است کـه بـعـد از فردوسي آسمان ادب فارسي را به نور خـيره کنندهً خـود روشن ساخـت. اين روشني با چـنان نيرويي هـمراه بود که هـنوز پـس از گـشت هـفت قـرن تمام از تاثـير آن کـاسته نشده و اين اثـر پارسي هـنوز پابرجـا و استوار است. از احـوال شاعـر در ابتداي زندگـيش اطـلاعي در دست نـيست، اما آنچـه مسلم است، دانش وسيعـي اندوخـته بود. در حدود سال 606 هـجـري در شهـر شيراز در خـانداني کـه هـمه از عالمان دين بودند، چـشم به جـهان گـشود. مقـدمات عـلوم ادبي و شرعـي را در شيراز آموخت و سپس در حدود سال 620 براي اتمام تحـصيلات به بغـداد رفت و در مدرسه نظاميه آن شهـر به تحـصيل پـرداخت. 

مرا در نظاميه آواز بود                   شب و روز تـلقـين و تکـرار بود

بعـد از اين سفـر سعـدي به حـجاز، شام، لبـنان، و روم رفته چـنان کـه در اين ابـيات مشخص است : 

بسر بردم ايام با هـر کسي
 ز هـر خرمني خوشه اي يافتم

در اقصاي عـالم بگـشتم بسي
تمتع به هـر گوشه اي يافتم

سفـري کـه سعـدي در حـدود سال 620 آغـاز کرده بود، مقارن سال 655 با بازگـشت به شيراز پايان گـرفت و از آن پس زندگـي را به آزادگـي و ارشاد و خـدمت خـلق گـردانـيد. سـعـدي عـمر خـود را به سرودن غـزل ها و قـصائد و تاليفات رسالات مختـلف و وعـظ مي گـذراند. در اين دوره يکـبار نـيز سفري به مکـه کرد و از راه تـبريز به شيراز بازگـشت. نکـته مهـم در زندگي سعـدي اين است که در زمان زندگـيش شهـرت و اعـتبار خاصي گـرفت و سخـنانش مورد استـقبال شاعـران هـم عصرش قرار گرفت، آنچـنانکـه يکي از آنهـا بنام سيف الدين محـمد فرغـاني، چـنان شيفـته آثـار سعـدي بود کـه عـلاوه بر استـقبال از چـندين غـزل او چـند قصيده هـم در مدح او ساخته و براي او فرستاده که يکي از نمونه هاي آن در اينجا است : 

چـنان دان که زيره به کرمان فرستم

به جـاي سخن گـر به تو جـان فرستم

سعـدي هـمچـنان به اندوختن و سرودن روزگـار مي گـرانيد و عـمر پـربار خـود را بدين گـونه سپـري مي کـرد اما اين بزرگ هـمواره سعـي و تلاش خـود را کافـي ندانسته، چـنانکـه در آغاز گـلستان مي گـويد :  

يک شب تاًمل ايام گـشته مي کـردم و بر عـمر تـلف کرده خـود تاًسف مي خورم و سنگ سراچـه دل را به الماس آب ديده مي سفتم و اين ابيات را مناسب حال خـود يافتم

چـون نگـه مي کنم نمانده بسي
 مگـر اين پـنج روزه در يابي
کوس رحـلت زدند و بار نساخت

هـردم از عـمر مي رود نفسي
اي که پـنجاه رفت و در خـوابي
خـجـل آنکـس کـه رفت و کار نساخت

به تصريح خـود شاعـر اين ابـيات مناسب حال او در تاًسف بر عـمر از دست رفته و اشاره به پـنجاه سالگـي وي، سروده شده است و چـون آنهـا را با دو بـيت زير که هـم در مقـدمهً گـلستان از باب ذکـر تاريخ تاليف کـتاب آمده است : 

ز هـجـرت ششصد و پنجاه و شش بود
حوالت با خدا کرديم و رفـتيم

در اين مدت که ما را وقـت خـوش بود
مراد ما نصيحت بود گـفتـيم

سعـدي هـم در شعـر و هـم در نـثر سخـن فارسي را به کمال رسانده است و از ميان آثـار منظوم او، گـذشته از غـزليات و قصائد مثـنوي مشهـوري که به سعـدي نامه و بوستان شهـرت دارد، اين منظومه در اخـلاق و تربـيت و وعـظ است و در ده باب تـنظيم شده است : 1 - عـدل 2 - احـسان 3 - عـشق - 4 - تواضع 5 - رضا 6 - ذکـر 7 - تربـيت 8 - شکـر 9 - توبه 10 - مناجات و ختم کتاب.

مهـمترين اثـر سعـدي در نثـر، کتاب گـلستان است که داراي يک ديباچـه و هـشت باب است : سيرت پادشاهـان، اخلاق درويشان، فضيلت و قناعـت، فوايد خـاموشي، عـشق و جـواني، ضعـف و پـيري، تاًثـير تربـيت و آداب صحـبت. 

فوت سعـدي : وفات سعـدي را در ماًخـذ گـوناگـون به سال هاي " 694 - 695 " و " 690 - 691 " نوشته اند. 

سـر آن ندارد امشب، کـه برآيد آفتابي
چـه خيال ها گـذر کرد و گـذر نکرد خوابي
به چـه دير ماندي اي صبح؟ که جان من بر مي آمد
بزه کردي و نکـردند، موًذنان ثـوابي
نـفس خـروس بگـرفت، که نوبـتي بـخـواند
هـمه بلـبلان بمردند و نماند جـز غـرابي
نفـحات صبح داني، ز چـه روي دوست دارم؟
که به روي دوست ماند، کـه برافکـند نـقابي
سرم از خداي خـواهـد، که به پايش اندر افتد
که در آب مرده بهـتر، که در آرزوي آبي
دل من نه مرد آن است، که با غـمش برآيد
مگـسي کـجا تواند، که بـيفکـند عـقابي؟
نه چـنان گـناهـکارم، که به دشمنم سپاري
تو بدست خـويش فرماي، اگـر کني عـذابي
دل هـمچـو سنگـت اي دوست، به آب چـشم سعـدي
عـجب است اگـر نگـردد، که بگـردد آسيابي
برو اي گـداي مسکين و دري دگـر طلب کن
که هـزار بار گـفتي و نيامدت جـوابي



 زندگی نامه حافظ


زندگينامه: شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي‌ و مشهور به‌ لسان‌ الغيب‌ از مشهورترين‌ شعراي‌ تاريخ‌ ايران‌ و از تابناک‌ترين‌ ستارگان‌ آسمان‌ علم‌ و ادب‌ ايران‌ زمين‌ است‌ که‌ تا نام‌ ايران‌ زنده‌ و پابرجاست‌ نام‌ وي‌ نيز جاودان‌ خواهد بود. با وجود شهرت‌ والاي‌ اين‌ شاعران‌ گران‌ مايه‌ در خصوص‌ دوران‌ زندگي‌ حافظ بويژه‌ زمان‌ به‌ دنيا آمدن‌ او اطلاعات‌ دقيقي‌ در دست‌ نيست‌ ولي‌ به‌ حکم‌ شواهد و قرائن‌ ظاهرا شيخ‌ در حدود سال‌ 726 ه.ق‌ در شهر شيراز، که‌ به‌ آن‌ صميمانه‌ عشق‌ مي‌ورزيده‌، به‌ دنيا آمده‌ است‌. اطلاعات‌ چنداني‌ از خانواده‌ و اجداد خواجه‌ حافظ در دست‌ نيست‌ و ظاهرا پدرش‌ بهاء الدين‌ نام‌ داشته‌ و در دوره‌ سلطنت‌ اتابکان‌ سلغري‌ فارس‌ از اصفهان‌ به‌ شيراز مهاجرت‌ کرده‌ است‌. شمس‌ الدين‌ از دوران‌ طفوليت‌ به‌ مکتب‌ و مدرسه‌ روي‌ آورد و پس‌ از سپري‌ نمودن‌ علوم‌ ومعلومات‌ معمول‌ زمان‌ خويش‌ به‌ محضر علما و فضلاي‌ زادگاهش‌ شتافت‌ و از اين‌ بزرگان‌ بويژه‌ قوام‌ الدين‌ عبدا...بهره‌ها گرفت‌. خواجه‌ در دوران‌ جواني‌ بر تمام‌ علوم‌ مذهبي‌ و ادبي‌ روزگار خود تسلط يافت‌(1) و هنوز دهه‌ بيست‌ زندگي‌ خود را سپري‌ ننموده‌ بود که‌ به‌ يکي‌ از مشاهير علم‌ و ادب‌ ديار خود بدل‌ گشت‌. وي‌ در اين‌ دوره‌ علاوه‌ براندوخته‌ عميق‌ علمي‌ و ادبي‌ خود قرآن‌ را نيز کامل‌ از حفظ داشت‌ و اين‌ کتاب‌ آسماني‌ رابا صداي‌ خوش‌ و با روايت‌هاي‌ مختلف‌ از بر مي‌خواند و از اين‌ روي‌ تخلص‌ حافظ را بر خود نهاد.(2) دوران‌ جواني‌ اين‌ شاعرگران‌ مايه‌ مصادف‌ بود با افول‌ سلسله‌ محلي‌ اتابکان‌ سلغري‌ فارس‌ و اين‌ ايالات‌ مهم‌ به‌ تصرف‌ خاندان‌ اينجو، از عمال‌ ايلخانان‌ مغول‌، در آمده‌ بود. حافظ که‌ در همان‌ دوره‌ به‌ شهرت‌ والايي‌ دست‌ يافته‌ بود موردتوجه‌ و عنايت‌ امراي‌اينجو قرار گرفت‌ و پس‌ از راه‌ يافتن‌ به‌ دربار آنان‌ به‌ مقامي‌ بزرگ‌ نزد شاه‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ ابواسحاق‌ حاکم‌ فارس‌ دست‌ يافت‌. دوره‌ حکومت‌ شاه‌ ابو اسحاق‌ اينجو توأم‌ با عدالت‌ و انصاف‌ بود و اين‌ امير دانشمند و ادب‌ دوست‌ در دوره‌ حکمراني‌ خود که‌ از سال‌ 742 تا 754 ه. ق‌ بطول‌ انجاميد در عمراني‌ و آباداني‌ شيراز و آسايش‌ و امنيت‌ مردم‌ اين‌ ايالت‌ بويژه‌ شيراز کوشيد. حافظ نيز از مرحمت‌ و لطف‌ امير ابو اسحاق‌ بهره‌مند بود و در اشعار خود با ستودن‌ وي‌ درالقابي‌ همچون‌ (جمال‌ چهره‌ اسلام‌) و (سپهر علم‌ و حياء) حق‌شناسي‌ خود را نسبت‌ به‌ اين‌ امير نيکوکار بيان‌ داشت‌.(3) پس‌ از اين‌ دوره‌ صلح‌ و صفا امير مبارز الدين‌ مؤسس‌ سلسله‌ آل‌ مظفر در سال‌ 754 ه.ق‌ بر امير اسحاق‌ چيره‌ گشت‌ و پس‌ از آنکه‌ او را در ميدان‌ شهر شيراز به‌ قتل‌ رساند حکومتي‌ مبتني‌ بر ظلم‌ و ستم‌ و سخت‌گيري‌ را در سراسر ايالت‌ فارس‌ حکمفرما ساخت‌. امير مبارز الدين‌ شاهي‌ تندخوي‌ و متعصب‌ و ستمگر بود و بويژه‌ در امور ديني‌ ومذهبي‌ بر مردم‌ خشونت‌ بسياري‌ جاري‌ نمود. در دوره‌ حکومت‌ وي‌ مردم‌ از بسياري‌ از آزادي‌ها و مواهب‌ طبيعي‌ خود محروم‌ شدند و امير خود را مسلماني‌ متعصب‌ جلوه‌ مي‌داد که‌ درصدد جاري‌ ساختن‌ احکام‌ اسلامي‌ است‌. اين‌ گونه ‌اعمال‌ با مخالفت‌ و نارضايتي‌ حافظ مواجه‌ گشت‌ و وي‌ با تاختن‌ بر اينگونه‌ اعمال‌ آن‌ را رياکارانه‌ و ناشي‌ از خشک‌ انديشي‌ و تعصب‌ مذهبي‌ قشري‌ امير مبارز الدين‌ دانست‌. سلطنت‌ امير مبارز الدين‌ مدت‌ زيادي‌ به‌ طول‌ نيانجاميد و در سال‌ 759 ه.ق‌ دو تن‌ از پسران‌ او شاه‌ محمود و شاه‌ شجاع‌ که‌ از خشونت‌ بسيار امير به‌ تنگ‌ آمده‌ بودند توطئه‌اي‌ فراهم‌ آورده‌ و پدر را دستگير کردند و بر چشمان‌ او ميل‌ کشيدند.(4) شاه‌ شجاع‌ و شاه‌ منصور از ديگر امراي‌ آل‌ مظفر همعصر با حافظ بودند و به‌ سبب‌ از بين‌ بردن‌ مظاهر تعصب‌ و خشک‌ انديشي‌ در شيراز و توجه‌ به‌ بازار شعر و شاعري‌ مورد توجه‌ حافظ قرار گرفتند. اين‌ دو امير نيز به‌ نوبه‌ خود احترام‌ فراواني‌ به‌ خواجه‌ مي‌گذاشتند واز آنجا که‌ بهره‌اي‌ نيز از ادبيات‌ و علوم‌ داشتند شاعر بلند آوازه‌ ديار خويش‌ را مورد حمايت‌ خاص‌ خود قرار دادند.(5)اواخر زندگي‌ شاعر بلند آوازه‌ ايران‌ همزمان‌ بود با حمله‌ امير تيمور و اين‌ پادشاه‌ بيرحم‌ و خونريز پس‌ از جنايات‌ و خونريزي‌هاي‌ فراواني‌ که‌ در اصفهان‌ انجام‌ داد و از هفتاد هزار سر بريده‌ مردمان‌ شوريده‌ بخت‌ آن‌ ديار چند مناره‌ ساخت‌ روبه‌ سوي‌ شيراز نهاد. داستان‌ ملاقات‌ تاريخي‌ و عبرت‌ انگيز خواجه‌ حافظ با تيمور نيز اگر صحت‌ و اعتبارداشته‌ باشد ظاهرا در سال‌ 790 ه. ق‌ و يک‌ سال‌ پيش‌ از مرگ‌ شاعر نامدار صورت‌ گرفته‌ است‌. براساس‌ اين‌ داستان‌ پس‌ از آنکه‌ دروازه‌هاي‌ شيراز به‌ روي‌ مؤسس‌ سلسله‌ تيموريان گشوده‌ شد امير تيمور قاصدي‌ را به‌ نزد حافظ فرستاد و او را به‌ نزد خود خواند و گفت‌: من‌ اکثر ربع‌ مسکون‌ را با اين‌ شمشير مسخر ساختم‌ و هزاران‌ جاي‌ و ولايت‌ را ويران‌ کردم‌ تا سمرقند و بخارا را که‌ وطن‌ مألوف‌ و تختگاه‌ من‌ است‌ آبادان‌ سازم‌ و تو آن‌ گاه‌ به‌ يک‌ خال‌ هندوي‌ ترک‌ شيرازي‌ سمرقند و بخاراي‌ ما را در يکي‌ از ابيات‌ خود به‌ فروش‌ مي‌رساني‌.(6) گويند خواجه‌ زيرکانه‌ در جواب‌ وي‌ به‌ فقر و نداري‌ خود اشاره‌ کرده‌ و مي‌گويد: اي‌ سلطان‌ عالم‌ از اين‌ بخشندگي‌ است‌ که‌ بدين‌ روز افتاده‌ام‌. اين‌ پاسخ‌ زيبا وشوخ‌ طبعانه‌ مورد پسند تيمور واقع‌ مي‌گردد و او را مورد عنايت‌ خود قرار مي‌دهد. مرگ‌ خواجه‌ يک‌ سال‌ پس‌ از اين‌ ملاقات‌ صورت‌ گرفت‌ و وي‌ در سال‌ 791 ه.ق‌ در گلگشت‌ مصلي‌ که‌ منطقه‌اي‌ زيبا و باصفا بود و حافظ علاقه‌ زيادي‌به‌ آن‌ داشت‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد و از آن‌ پس‌ آن‌ محل‌ به‌ حافظيه مشهور گشت‌. نقل‌ شده‌ است‌ که‌ در هنگام‌ تشييع‌ جنازه‌ خواجه‌ شيراز گروهي‌ از متعصبان‌ که‌ اشعار شاعر و اشارات‌ او به‌ مي‌ و مطرب‌ و ساقي‌ را گواهي‌ بر شرک‌ و کفروي‌ مي‌دانستند مانع‌ دفن‌ حکيم‌ به‌ آيين‌ مسلمانان‌ شدند. در مشاجره‌اي‌ که‌ بين‌ دوستداران‌ شاعر و مخالفان‌ او در گرفت‌ سرانجام‌ قرار بر آن‌ شد تا تفألي‌ به‌ ديوان‌ خواجه‌ زده‌ و داوري‌ را به‌ اشعار او واگذارند. پس‌ از باز کردن‌ ديوان‌ اشعار اين‌ بيت‌ شاهد آمد: قديم‌ دريغ‌ مدار از جنازه‌ حافظ/ که‌ گرچه‌ غرق‌ گناه‌ است‌ مي‌رود به‌ بهشت‌ / *** حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و برخلاف‌ سعدي‌ به‌ جز يک‌ سفر کوتاه‌ به‌ يزد و يک‌ مسافرت‌ نيمه‌ تمام‌ به‌ بندر هرمز همواره‌ در شيراز بود و از صفا و زيبايي‌ شهر محبوبش‌ و اماکن‌ تفريحي‌ آن‌ همچون‌ گلگشت‌ و آب‌ رکن‌آباد لذت‌ مي‌برد. وي‌ در دوران‌ زندگي‌ خود به‌ شهرت‌ عظيمي‌ در سرتاسر ايران‌ دست‌ يافت‌ و اشعار او به‌ مناطقي‌ دور دست‌ همچون‌ هند نيز راه‌ يافت‌. نقل‌ شده‌ است‌ که‌ وي‌ مورد احترام‌ فراوان‌ سلاطين‌ آل‌ جلاير و پادشاهان‌ بهمني‌ دکن‌ هندوستان‌ قرار داشت‌ و سلاطيني‌ همچون‌ سلطان‌ احمد بن‌ شيخ‌ اويس‌ بن‌ حسن‌ جلايري‌ (ايلکاني‌) ومحمود شاه‌ بهمني‌ دکني‌ با احترام‌ زياد او را به‌ پايتخت‌هاي‌ خود دعوت‌ کردند. حافظ تنها دعوت‌ محمود شاه‌ بهمني‌ را پذيرفت‌ و عازم‌ آن‌ سرزمين‌ شد ولي‌ چون‌ به‌ بندر هرمز رسيد و سوار کشتي‌ شد طوفاني‌ درگرفت‌ و خواجه‌ که‌ درخشکي‌ آشوب‌ و طوفان‌ حوادث‌ گوناگوني‌ را ديده‌ بود نخواست‌ خود را گرفتار آشوب‌ دريا نيز سازد از اين‌ رو از مسافرت‌ پشيمان‌ شد. شهرت‌ اصلي‌ حافظ و رمز پويايي‌ جاودانه‌ آوازه‌ او به‌ سبب‌ غزلسرايي‌ و سرايش‌ غزل‌هاي‌ بسيار زيباست‌. غزل‌ بويژه‌ نوع‌ عارفانه‌ آن‌ توسط حافظ به‌ اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ و ملاحت‌ رسيد و او جداي‌ از شيريني‌ و سادگي‌ و ايجاز، روح‌ صفا و صميميت‌ را در ابيات‌ خود جلوه‌گر ساخت‌. خواجه‌ شيراز در غزليات‌ خود تمامي‌ منويات‌ قلبي‌ خويش‌ نظير عشق‌ به‌ حقيقت‌ و يکرويي‌ و وحدت‌ و وصال‌ جانان‌ و از سوي‌ ديگر خشم‌ و تنفر خود را در مقابل‌ اختلاف‌ و نفاق‌، ريا و تزوير و ستيزگي‌هاي‌ قشري‌ بيان‌ کرده‌ است‌. در غزليات‌ زيباي‌ حافظ که‌ از همه‌ حيث‌ اوج‌ غزل‌ فارسي‌ محسوب‌ مي‌شود کلمات‌ و تعبيرات‌ خاصي‌ وجود دارد و خواجه‌ که‌ خود مبتکر اين‌ سبک‌ است‌ از آن‌ طريق‌ مقصود خود را بيان‌ داشته‌ است‌. کلمات‌ و عباراتي‌ همچون‌ طامات‌، خرابات‌، مغان‌، مغبچه‌، خرقه‌، سالوس‌، پير،هاتف‌، پير مغان‌، گرانان‌، رطل‌ گران‌، زنار، صومعه‌، زاهد، شاهد، طلسمات‌، شراب‌ و... از اين‌ گونه‌اند که‌ هر يک‌ بيانگر قريحه‌ عالي‌ و روح‌ لطيف‌ و طبع‌ گويا و فکر دقيق‌ و ذوق‌ عارفانه‌ و عرفان‌ عاشقانه‌ وي‌ است‌. خواجه‌ در اشعارش‌ اغلب‌ از خود به‌ عنوان‌ رندي‌ پاک‌ باخته‌ و بي‌نياز ياد کرده‌ که‌ با همه‌ هشياري‌ و دانايي‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و مقررات‌ اجتماعي‌ بي‌اعتناست‌. وي‌ از ريا و تزوير زاهدان‌ دروني‌ در رنج‌ و اضطراب‌ است‌ و حتي‌ صوفيان‌ ريايي‌ را که‌ به‌ طريقت‌ حافظ انتساب‌ مي‌ورزند ولي‌ اهل‌ ظاهر بوده‌ و در ژنده‌ پوشي‌ و قلندري‌ تظاهر مي‌کنند سخت‌ سرزنش‌ مي‌کند و در اشعار خود دام‌ حيله‌ و تزوير اين‌ ظاهر پرستان‌ را پاره‌ مي‌سازد. لسان‌ الغيب‌ با بهره‌گيري‌ از برخي‌ تشبيهات‌ معمول‌ شاعران‌ همچون‌ تشبيه‌ زلف‌ به‌ کفر و زنجير وسنبل‌ و دام‌، تشبيه‌ ابرو به‌ کمان‌، تشبيه‌ قد به‌ سرو، صورت‌ به‌ چراغ‌ و گل‌ و ماه‌ و دهان‌ به‌ غنچه‌ و پسته‌ و... ناپديداري‌ اوضاع‌ زمان‌، بي‌ دوامي‌ قدرت‌ و شکوه‌ و جلال‌ پادشاهان‌ و لزوم‌ دل‌ نبستن‌ به‌ مظاهر دنيوي‌ را متذکر مي‌شود. حافظ معتقد است‌ آدميان‌ بايد از زيبايي‌ها و خوشي‌هاي‌ طبيعت‌ و لحظه‌هاي‌ خوش‌ محبت‌ و دوستي‌ و صفا و صميميت‌ برخوردار شوند و عمر کوتاه‌ خود را با شادي‌ و شادکامي‌ سپري‌ سازند. خواجه‌ حقيقت‌ هستي‌ را خداي‌ تعالي‌ مي‌داند که‌ در اين‌ جهان‌ جلوه‌ کرده‌ است‌ و مظهر او را عشق‌ معنوي‌ و دل‌ آدمي‌ مي‌داندکه‌ در همه‌ جا با خود آدميان‌ است‌ و براي‌ دريافتن‌ سر وجود او بايد به‌ حقيقت‌ نفس‌ پي‌ برد. شاعر در برخي‌ از اشعار خويش‌ گوش‌ خود را به‌ پيام‌ اهل‌ راز و صداي‌ هاتف‌ و پند پير و سخن‌ کاردان‌ و ناله‌ رباب‌ و چنگ‌ باز نموده‌ است‌ وحقايقي‌ از زبان‌ اينان‌ که‌ در حقيقت‌ همه‌ از يک‌ زبان‌ گويند مي‌شنود و از عالم‌ حال‌ رو به‌ زاهدان‌ پرقيل‌ و قال‌ کرده‌ رندانه‌ سخن‌ها مي‌گويد. حافظ در جاي‌ ديگر از اصطلاحات‌ باده‌ و مي‌ و ميکده‌ در بيان‌ مقاصد عرفاني‌ خود سود مي‌جويد; مقصود او از مي‌ و ميخوارگي‌ در مواردي‌ همانا تازيانه‌اي‌ است‌ که‌ براي‌ پرده‌ دري‌ از روحانيون‌ ريايي‌ عوام‌ فريب‌ به‌ کار مي‌رود و ميکده‌ واقعي‌ را درگاه‌ حق‌ مي‌داند که‌ مستي‌ عارفان‌ از آنجاست‌ و براي‌ رسيدن‌ و نايل‌ آمدن‌ به‌آن‌ رنجها مي‌کشند و اشکها مي‌ريزند و خاک‌ راه‌ معرفت‌ را به‌ رخسار مي‌سايند. خواجه‌ بزرگ‌ شعر و ادب‌ مي‌پرستي‌ را آن‌ مي‌داند که‌ آدمي‌ را از خود بيخود مي‌کند و آن‌ را در مقابل‌ خودپرستي‌ به‌ کار مي‌برد و عشق‌ورزي‌ و باده‌گساري‌ عارفان‌ را حق‌پرستي‌ و گذشتن‌ از حرص‌ و شهوت‌ و آرزوي‌ وصال‌ حقيقت‌ مي‌داند که‌ حاضرند در راه‌ حق‌ رنج‌ برند و درد کشند و شکايتي‌ نکنند. وي‌ عشق‌ عارف‌ را عشقي‌ معنوي‌ مي‌داند که‌ جوينده‌ آن‌ سعي‌ دارد خود را از چاه‌ طبيعت‌ بيرون‌ برد و در بحر عميق‌ عشق‌ حق‌ که‌ کرانه‌ ندارد غرق‌ شود. از زيباترين‌ جلوه‌ها و مضامين‌ غزليات‌ خواجه‌ حافظ آن‌ است‌ که‌ اگر چه‌ او مخالف‌ با روش‌ شهوت‌ پرستان‌ و پيروان‌ طبيعت‌ و دشمن‌ ريا و سالوس‌ و زهد فروشي‌ و عوام‌ فريبي‌ است‌ و فراموش‌ کردن‌ عالم‌ روحاني‌ و پرداختن‌ به‌ جهان‌ جسماني‌ را شرط عقل‌ و معرفت‌ نمي‌داند ولي‌ در عين‌حال‌ انسانها را به‌ بهره‌مندي‌ از زيبايي‌ها و دوستي‌هاي‌ جهان‌ هستي‌، که‌ آفريدگار آن‌ را مقدمه‌ آن‌ جهان‌ قرار داده‌،دعوت‌ مي‌کند به‌ شرط اينکه‌ از راه‌ عقل‌ و خرد دور نيفتند. خواجه‌ آدميان‌ را به‌ برخورداري‌ از لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ دعوت‌ مي‌کند و با شاهد آوردن‌ از زندگي‌ خود که‌ در حفظ نشاط و داشتن‌ روح‌ قوي‌ و فکر بلند و ميل‌ به‌ وفا و مروت‌ و رغبت‌ به‌ سعي‌ و عمل‌ سرمشق‌ بوده‌، انسانها را به‌ خوش‌ بودن‌ و خوش‌ داشتن‌ زندگي‌ خود دعوت‌ مي‌کند. در مجموع‌ مي‌توان‌ گفت‌ اشعار حافظ آميزه‌اي‌ است‌ از معاني‌ عاشقانه‌ و اجتماعي‌ و عرفاني‌ و در هر يک‌ از غزليات‌ خود در کنار عبارات‌ معمولي‌ مقاصد عالي‌ خود را نيز در باب‌ هستي‌ و محبت‌ و مدارا و گذشت‌ وخشونت‌ها و رياکاري‌هاو مردم‌ فريبي‌هاي‌ نوخاستگان‌ به‌ قدرت‌ رسيده‌ و لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ و اراده‌ عارفانه‌ انديشه‌ نيرومند به‌ نمايش‌ مي‌گذارد که‌ هريک‌ از اين‌ مضامين‌ بسيار آموزنده‌ و عبرت‌انگيز است‌ و راه‌ و رسم‌ زندگي‌ را به‌ انسان‌ها مي‌آموزد. حافظ انديشمندي‌ است‌ که‌ با غزليات‌ نافذ و روح‌ نواز خود مرزهاي‌ قرون‌ و اعصار را در نورديده‌ و در اعماق‌ دل‌ تک‌ تک‌ ايرانيان‌ رسوخ‌ کرده‌ است‌; از اين‌ روي‌ کمتر خانه‌اي‌ را در ايران‌ مي‌توان‌ يافت‌ که‌ ديوان‌ حافظ در آن‌ نباشد ومورد مطالعه‌ قرار نگيرد. ايرانيان‌ ديوان‌ حافظ را سخت‌ گرامي‌ مي‌دارند و از طريق‌ تفأل‌ به‌ اشعار اين‌ شاعر جاوداني‌، با او به‌ راز و نياز مي‌پردازند و از اينروست‌ که‌ به‌ او لقب‌ لسان‌ الغيب‌ و ترجمان‌ اسرار داده‌اند. انديشه‌ و افکار والاي‌ اين‌ حکيم‌ و عارف‌ نامدار به‌ ساير ملل‌ نيز راه‌ يافته‌ است‌ و شعراي‌ بزرگي‌ همچون‌ گوته‌ آلماني‌ او را از بزرگترين‌ انديشمندان‌ تاريخ‌ هستي‌ لقب‌ داده‌اند که‌ به‌ انسانها درس‌ عشق‌ و محبت‌ داده‌ است‌. ديوان‌ حافظ به‌ دهها زبان‌ ترجمه‌ شده‌ و در زمره‌ معروف‌ترين‌ کتب‌ ادبي‌ جهان‌ است‌. ساليانه‌ چندين‌ سمينار در ارتباط با بررسي‌ شخصيت‌ اين‌ شاعر برجسته‌ در ايران‌ و ساير کشورهاي‌ جهان‌ برگزار مي‌شود و سازمان‌ يونسکو وي‌ را يکي‌ از ذخيره‌هاي‌ جاودانه‌ ادب‌ در جهان‌ دانسته‌ است‌. ميعادگاه‌ حافظيه‌ در شيراز زيارتگه‌ رندان‌ جهان‌ است‌ و بسياري‌ از ادب‌ دوستان‌ از سراسر جهان‌ با حضور در اين‌ مکان‌ پر رمز و راز بر عمق‌ معرفت‌ و دانش‌ او تحسين‌ مي‌ورزند. در پايان‌ اين‌ مبحث‌ گزيده‌اي‌ از چند غزل‌ زيباي‌ لسان‌ الغيب‌ که‌ بيانگر انديشه‌هاي‌ متعالي‌ اوست‌ و هر يک‌ بيت‌الغزل‌ معرفت‌ خواجه‌ شيراز به‌ شمار مي‌رود نقل‌ مي‌گردد.


 1-براساس‌ منابع‌ و شهادت‌ يکي‌ از علماء معاصر حافظ (محمد گلندام‌) خواجه‌ در جواني‌ سنگين‌ترين‌ کتابهاي‌ مذهبي‌ و ادبي‌ دوره‌ خويش‌ همچون‌ کشاف‌ زمخشري‌ در تفسير، مصباح‌ مطرزي‌ در نحو، طوالع‌ الانوار من‌ مطالع‌ الانظار قاضي‌ بيضاوي‌ در حکمت‌، شرح‌ مطالع‌ قطب‌ الدين‌ رازي‌ در منطق‌ و مفتاح‌ العلوم‌ سکاکي‌ در ادبيات‌ را بطور کامل‌ مطالعه‌ کرده‌ بود. 2- وي‌ در برخي‌ از ابيات‌ خويش‌ به‌ اين‌ نکته‌ اشاره‌ کرده‌ است‌: (نديدم‌ خوشتر از شعر تو حافظ / بقرآني‌ که‌ تو در سينه‌داري‌...( // *** (زحافظان‌ جهان‌ کس‌ چوبنده‌ جمع‌ نکرد / لطايف‌ حکما با کتاب‌ قرآني‌...( // 3- (بعهد سلطنت‌ شاه‌ شيخ‌ ابواسحق‌ / بپنج‌ شخص‌ عجيب‌ ملک‌ فارس‌ بود آباد // نخست‌ پادشاهي‌ همچو او ولايتبخش‌ / که‌ جهان‌ خلق‌ بپرورد و داد عيش‌ بداد...) // لازم‌ به‌ ذکر است‌ حافظ در معدود مدايحي‌ که‌ گفته‌ است‌ نه‌ تنها متانت‌ خود را از دست‌ نداده‌ است‌ بلکه‌ همچون‌ سعدي‌ ممدوحان‌ خود را پند داده‌ و کيفر دهر و ناپايداري‌ اين‌ دنيا و لزوم‌ رعايت‌ انصاف‌ و عدالت‌ را به‌ آنان‌ گوشزد ساخته‌ است‌. 4- حافظ در يکي‌ از ابيات‌ خود به‌ واقعه‌ کور شدن‌ امير مبارز الدين‌ اشاره‌ کرده‌ است‌: (... آنکه‌ روشن‌ شد جهان‌ بينش‌ بدو / ميل‌ در چشم‌ جهان‌ بينش‌ کشيد...) // *** 5- حافظ نيز در يکي‌ از شعرهاي‌ خود صفات‌ مثبت‌ شاه‌ شجاع‌ را ياد کرده‌ است‌: (مظهر لطف‌ ازل‌ روشني‌ چشم‌ امل‌ / جامع‌ علم‌ و عمل‌ جان‌ جهان‌ شاه‌ شجاع‌) // 6- اشاره‌ به‌ يکي‌ از اشعار بسيار معروف‌ حافظ که‌ در يکي‌ از اشعار آن‌ مي‌گويد: اگر آن‌ ترک‌ شيرازي‌ به‌ دست‌ آرد دل‌ ما را / به‌ خال‌ هندويش‌ بخشم‌ سمرقند و بخارا را//

آثار: ـ ديوان‌ اشعار            *     


منابع: 1 ـ ديوان‌ خواجه‌ شمس‌الدين‌ محمد حافظ، تهران‌، گنجينه‌، 1376. 2 ـ رضازاده‌ شفق‌، صادق‌: تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌، شيراز، دانشگاه‌ پهلوي‌، 1354. 3 ـ زرين‌کوب‌، عبدالحسين‌: از کوچه‌ رندان‌، تهران‌، اميرکبير، 1356. 4 ـ سايکس‌ سر، پرسي‌: تاريخ‌ ايران‌(جلد دوم‌)، ترجمه‌ محمدتقي‌ فخرداعي‌ گيلاني‌، تهران‌، دنياي‌ کتاب‌،

 

گزارش تخلف
بعدی